متهم ردیف چهارم به قلم فاطمه علی آبادی
پارت هجده :
شایان چشمانش را بست، پدرم دستانش را روی زانوانش گذاشت و سرش را میانشان محصور کرد و متوصل ... .
سرش را آرام تکان داد و دنیایم را زیر و رو کرد. عقبعقب رفتم و خودم را روی صندلی رها کردم. اگر مهلقا آنجا بود حتما ناسزایی بارم میکرد. مثلاً میگف ...
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما
ریحون
10عالی بود مث همیشه؛ اثرات قرصه ک توهمی میشه امیر هم تخیلی دید، باورم نمیشه شادی ازاد شد اووم قضیه بو داره🥲😂اوه بلخره امرللهی هم قدم سر چشم ما گزاشتن😂🌹