پارت هجده :

شایان چشمانش را بست، پدرم دستانش را روی زانوانش گذاشت و سرش را میان‌شان محصور کرد و متوصل ... .

سرش را آرام تکان داد و دنیایم را زیر و رو کرد. عقب‌عقب رفتم و خودم را روی صندلی رها کردم. اگر مه‌لقا آنجا بود حتما ناسزایی بارم می‌کرد. مثلاً می‌گف ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.